نویسنده: مهدی پیشوایی (1)




 

چکیده

از آغاز ظهور وهابیت، «کفر» و «ایمان» و «توحید» و «شرک» محور اصلی اعتقادات آن‌ها بوده است. وهابیان، توحید و شرک را به طرز خاصی و با معیارهای خود تعریف، و بدون اثبات کردنش آن را تفسیر می‌کنند. آن‌ها از جنبه‌های گوناگون به فرقه خواج شبیه‌اند. مهم‌ترین وجه شباهت این دو گروه این است که هر دو فقط خود را مسلمان می‌دانند و سایر مسلمانان را تکفیر می‌کنند؛ هم چنین دایره ایمان را تنگ‌تر و حیطه کفر را وسیع‌تر ترسیم می‌کنند. در این مقاله، ملاک‌ها و مرزهایی که وهابیان در خصوص کفر و ایمان مطرح می‌کنند با استناد به احادیث نبوی و نظریات علمای بزرگ اسلامی نقد شده، گوشه‌هایی از جنایت‌ها و کشتارهای آن‌ها، که بر اثر همین تعریف نادرست از توحید و شرک صورت گرفته، بیان می‌شود.

مقدمه

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، که برای هدایت بشریت از طرف خداوند به پیامبری رسید، مردم را به اصول اعتقادی روشن و ساده‌ای دعوت کرد که پیچیدگی بسیاری از ادیان و مذاهب و فلسفه‌ها را نداشت. او مردم را به ترک بت پرستی و پرستش خدای یکتا و پذیرفتن نبوت خویش دعوت کرد. هر کس این اصول را می‌پذیرفت، مسلمان تلقی می‌شد و پیامبر از او نمی‌خواست که در خصوص آن اصول، دقت و موشکافی علمی و فلسفی داشته باشد.
البته به تدریج وظایف و تکلیف‌های عملی نیز، مانند به جای آوردن نماز، پرداخت زکات، گرفتن روزه و ... واجب شد، اما در پذیرش اصل اسلام، التزام و پای بندی به اصول اعتقادی یاد شده کافی بود. مطالعه در تاریخ این مسائل و چگونگی پذیرش اسلام از طرف بت پرستان، این مطلب را به روشنی اثبات می‌کند. مطالعه سیره پیامبر نشان می‌دهد که وقتی افراد به محضر او می‌آمدند و شهادتین می‌گفتند و به خواندن نماز و پرداخت زکات ملتزم می‌شدند، پیامبر از آن‌ها می‌پذیرفت.
برای آن که تعریف روشنی از «اسلام» و شرایط «مسلمان» داشته باشیم، چند نمونه حدیث از کتاب‌های مهم اهل سنت در این زمینه نقل می‌کنیم:
1.پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
"[از طرف خداوند] مأموریت یافتم که با مردم [کافر] بجنگم تا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست و نماز بخوانند و زکات بپردازند. وقتی که چنین کردند، جان‌ها و اموالشان از ناحیه من محفوظ خواهد بود، مگر آن که آن را بر هم زنند و حسابشان با خداست (راست و دروغشان و نهانشان را تنها خدا می‌داند. (2)"
2. باز حضرت فرمود:
"[از طرف خداوند] مأموریت یافتم که با مردم [کافر] بجنگم تا بگویند: لا اله الا الله. وقتی که این جمله را گفتند، جان‌ها و اموالشان از ناحیه من محفوظ خواهد ماند مگر آن که آن را برهم زنند و حسابشان با خداست (راست و دروغشان و نهانشان را تنها خدا می‌داند). (3)"
3. هم چنین آن حضرت فرمود:
"[از طرف خداوند] مأموریت یافتم که با مردم [کافر] بجنگم تا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده اوست و قبله ما را قبول کنند و از ذبیحه ما بخورند و مثل ما نماز بخوانند. وقتی که چنین کردند، جان‌ها و اموالشان بر ما حرام خواهد بود، مگر آن که آن را بر هم زنند. در این صورت در نفع و ضرر با مسلمانان یکسان خواهند بود. (4)"
4. و نیز فرمود:
"[از طرف خداوند] مأموریت یافتم که با مردم [کافر] بجنگم تا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و به [نبوت] من و آیینی که آوردم، ایمان بیاورند. وقتی که چنین کردند، جان‌ها و اموالشان از جانب من محفوظ خواهد بود، مگر آن که آن را بر هم زنند و حسابشان با خداست. راست و دروغ و نهانشان را تنها خدا می‌داند. (5)"

حرمت تکفیر مسلمان

از طرف دیگر، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از تکفیر مسلمانان نهی کرده و در این زمینه هشدار داده است. بر اساس برخی روایات، تکفیر مسلمان را همچون قتل او معرفی کرده است که برای نمونه به نقل چند حدیث اکتفا می‌کنیم:
1. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر کس به برادر [مسلمان] خود بگوید‌ ای کافر! یکی از آن دو، گرفتار آن می‌گردد». (6)
2. ابوذر می‌گوید: «از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می‌فرمود: «اگر شخصی، دیگری را به فسق یا کفر متهم کند، اگر او چنین نباشد به خود گوینده باز می‌گردد؛ خود او گرفتار فسق یا کفر می‌شود». (7)
3. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «لعن مؤمن مثل کشتن اوست و هر کس مؤمنی را به کفر متهم کند، مثل این می‌باشد که او را کشته است». (8)
4. حافظ محمدبن احمد ذهبی (663-748 ق.) در کتاب الکبائر، که درباره گناهان کبیره تألیف کرده است، یکی از گناهان کبیره را اذیت و آزار مسلمانان و ناسزاگویی به آنان می‌شمارد، و ذیل عنوان «اذیة المسلمین و شتمهم» از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که فرمود:
«هرکس شخصی را کافر صدا کند یا دشمن خدا بنامد در حالی که چنین نباشد، خود وی به آن گرفتار می‌شود». (9)
5. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر فرد مسلمانی که مسلمان دیگر را کافر بشمارد، اگر او کافر نباشد، خود گوینده کافر خواهد بود». (10)
6. براساس روایت دیگری حضرت فرمود:
سه چیز از پایه‌های ایمان است: نخستین آن‌ها خودداری از [آزار و اذیت] کسی است که بگوید لا اله الا الله. چنین کسی را نباید به علت ارتکاب گناهی، کافر شمرد و نباید او را به سبب عملی، خارج از اسلام دانست. (11)
7. باز آن حضرت فرمود: «هر کس مؤمنی را به کفر متهم کند، مثل قاتل اوست». (12)
محمدبن علی شوکانی، که از فقهای حنبلی است و با وهابیان هم مسلک است، از «ابوسعید خدری» از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که علی (علیه السلام)، که از طرف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) جهت تبلیغ به یمن اعزام شده بود، اندکی طلا برای پیامبر فرستاد. حضرت آن را بین چهارنفر تقسیم کرد. شخصی گفت: یا رسول الله! تقوا پیشه کن. حضرت فرمود: وای بر تو! آیا من شایسته‌ترین فرد روی زمین برای رعایت تقوا نیستم؟! آن شخص محضر پیامبر را ترک کرد [و] حرکت نمود که برود. خالدبن ولید به حضرت گفت: آیا گردن او را بزنم؟ حضرت فرمود: نه، شاید نماز می‌خواند. خالد گفت: چه بسا نمازگزار که چیزی به زبان می‌گوید که در دلش نیست. حضرت فرمود: من اجازه ندارم که دل‌های مردم را سوراخ و شکمشان را پاره کنم تا ببینم در دل آن‌ها چیست. (13)

نظریات علمای اسلام در خصوص تکفیر

براساس همین تأکیدهای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، فقها و علمای اسلام از گذشته تا کنون به شدت از تکفیر مسلمانان و هر گونه متهم کردن آن‌ها به انحراف و گمراهی خودداری می‌کردند و به مسلمانان هشدار می‌دادند که چنین نکنند. در ادامه، برای نمونه، نظریات چند نفر از علمای اهل سنت را در این باره می‌آوریم:
1. نووی، عالم و محدث بزرگ اهل سنت، می‌گوید:
"بدان که عقیده اهل حق بر این است که هیچ یک از اهل قبله به خاطر گناه کافر شمرده نمی‌شود. هم چنین پیروان آرا و مذاهب و بدعت‌ها نیز کافر محسوب نمی‌شوند. [فقط] کسی که یکی از ضروریات اسلام را انکار کند، حکم به کفر و ارتداد او صادر می‌شود، مگر آن که تازه مسلمان باشد. (14)"
2. فخر رازی می‌گوید: «کفر عبارت است از انکار یکی از ضروریات اسلام. بنابراین، ما هیچ یک از اهل قبله را تکفیر نمی‌کنیم، زیرا منکر بودن آن‌ها به ضروریات اسلام معلوم نیست». (15)
3. ابوالحسن اشعری، مؤسس مذهب اشعری، می‌نویسد:
"بعد از پیامبر اسلام، میان مسلمانان در بسیاری از امور اختلاف پدید آمد، به طوری که برخی از آنان، بعضی دیگر را گمراه شمردند و از آنان تبرا جستند، و با این که به فرقه‌های مختلف و گروه‌های پراکنده تقسیم شدند، ولی اسلام همه را فرا می‌گیرد و همه را شامل می‌شود؛ همه مسلمان هستند. (16)"
4. تفتازانی می‌گوید:
"مخالف حق از اهل قبله، کافر شمرده نمی‌شود، مگر این که ضروریات دین، مانند حدوث عالم، قیامت و حشر ابدان را انکار کند... پیامبر و صحابه از عقاید مردم تفتیش نمی‌کردند و آن را که به ظاهر حق بود، می‌پذیرفتند. (17)"
باید توجه داشت که موارد اختلاف مسلمانان، غالباً در امور نظری و اجتهادی است که امکان خطا و اشتباه در آن‌ها هست و گاه نظریه طرفین با استناد به اخبار، ظنی یا قابل تأویل است که احتمال جعل و کذب نیز در آن‌ها وجود دارد. بنابراین، جایز نیست در چنین مواردی، یکدیگر را تکفیر کنند. با این وضع، چگونه پذیرفتنی است که مسلمانان را که اهل قبله هستند و اصول اعتقادی مشترک دارند، به علت اختلاف در برخی امور اجتهادی تکفیر کنند.

روش سلف در خصوص تکفیر

ابن تیمیه، بنیان گذار وهابیت، در فتاوای خود می‌گوید:
پیشوایان اهل سنت و جماعت، مردم را مجبور نمی‌کردند که در موارد اجتهادی، رأی آن‌ها را بپذیرند. به همین جهت وقتی هارون (خلیفه عباسی) از مالک بن انس نظرخواهی کرد که مردم را وادار کند که از فتاوای او در کتاب موطأ پیروی کنند، وی گفت: «این کار را نکن، زیرا اصحاب پیامبر در مناطق مختلف پراکنده شده‌اند و هر گروه مسائل فقهی را از شخصی، که نزد آنان بوده است [گرفته] و من فقط علم مردم شهر خود را گرد آورده‌ام. (18)
به گفته ابن تیمیه، مالک می‌گفت: «من بشری بیش نیستم. ممکن است رأی من درست باشد و ممکن است اشتباه کنم. گفتار مرا به قرآن و سنت عرضه کنید [تا صحت و سقم آن روشن شود]». (19)
هم چنین ابن تیمیه از ابوحنیفه نقل می‌کند که می‌گفت: «این رأی من است. هر کس رأیی بهتر از من برای ما بیاورد، از او می‌پذیریم». به گفته وی، مزنی، در اول کتاب مختصر، نوشته است: «این کتابی است که علم شافعی را در آن برای کسانی که می‌خواهند با آن آشنا شوند، تلخیص کرده‌ام، ولی اعلام می‌کنم که خود شافعی مردم را از تقلید وی یا تقلید سایر علما نهی کرده است». (20)
احمدبن حنبل نیز گفته است: «سزاوار نیست که فقیه، مردم را به پیروی از مذهب خویش وادارد و در این راه بر آن‌ها سخت گیرد». هم چنین گفته است: «در دین خود از اشخاص تقلید نکن، زیرا آن‌ها از خطا و اشتباه محفوظ نیستند». (21)
ابن قیّم، که پس از ابن تیمیه بزرگ‌ترین پیشوا و مقتدای وهابیان است، می‌گوید:
"مسلمانان درباره بعضی از احکام اختلاف نظر پیدا می‌کنند، ولی این باعث نمی‌شود که بگوییم از اسلام خارج شده‌اند. صحابه پیامبر در بسیاری از مسائل و احکام اختلاف نظر داشتند، در حالی که آن‌ها سرآمد مؤمنان و از نظر ایمان کامل‌ترین امت بودند."
مقصود این است که مسلمانان هر وقت در پاره‌ای از احکام و مسائل اختلاف نظر پیدا کردند، اگر طبق دستور خدا که فرموده است «و هرگاه در چیزی نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع، دهید اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید»، (22) آن را به خدا و پیامبر ارجاع کنند، از حقیقت اسلام خارج نمی‌گردند. (23)
رشید رضا، که طرفداری او از وهابیت بر اهل فضل و اطلاع پوشیده نیست، در مقدمه‌ای که درباره فواید کتاب المغنی تألیف «ابن قدامه» (در فقه حنبلی) نوشته از اختلاف مسلمانان در مسائل اجتهادی، سخت انتقاد می‌کند و آن‌ها را به وحدت و خودداری از تکفیر یکدیگر فرا می‌خواند. او می‌نویسد:
"در اواخر قرن گذشته، آزار بعضی از متعصبان در طرابلس شام به دست بعضی دیگر از مسلمانان به جایی رسید که یکی از علمای بزرگ شافعی نزد مفتی و رئیس علما رفت و شکایت کرد که مساجد را بین ما و حنفی‌ها تقسیم کن، زیرا فلان فقیه حنفی، ما را مثل اهل ذمه محسوب می‌کند. وی اضافه کرد: امروزه مسئله ازدواج مرد حنفی با زن شافعی بر سر زبان‌ها افتاده است. برخی آن را جایز نمی‌دانند و بعضی تجویز می‌کنند و می‌گویند چنین زنی مثل زن ذمیه است!"
هم چنین می‌گوید:
"این تعصب و آزار دیگران و جدایی بین مسلمانان به علت آرای اجتهادی کجا، و تساهل و اغماض سلف صالح کجا، که سهل گیری در شریعت و فقدان عسر و حرج را که خدا خواسته است، شیوه خود قرار داده بودند و از ایجاد تفرقه در میان مسلمانان با دلایل ظنی اجتهادی (که هر کس آن را به نصوص شرعی یا حکمت شارع نزدیک‌تر ببیند، به نحوی آن را ترجیح می‌دهد) خودداری می‌کردند، به طوری که مشهورترین پیشوایان فقه و حدیث جایز نمی‌دانستند که به صورت قطعی فتوا دهند؛ مثلاً می‌گفتند: این کار را بد می‌دانم یا می‌ترسم چنین باشد یا سزاوار نیست، یا دوست ندارم یا آن را نمی‌پسندم و در مقابل می‌گفتند: انسان احتیاطاً چنین عمل کند. امام احمدبن حنبل نیز در مسائل اجتهادی همین گونه که نقل کردیم، می‌گفت. (24)"
رشیدرضا در بخشی دیگر از این مقدمه می‌نویسد:
"واقعیت این است که اکثر مطالب کتب فقهی، مسائل اجتهادی و آرای ظنی می‌باشد که بعضی از آن‌ها از سخنان فقها و برخی دیگر، از دلایل دقیق قیاسی استنباط شده است (25) که بیشتر علمای سلف صالح امثال آن‌ها را قبول ندارند. پس چنین آرا و فتواهایی به همان اندازه محترم است که فتواهای مخالف آن‌ها در مذاهب دیگر و این از باب احترام به علم و استقلال رأی و برای پرهیز از تبدیل اختلاف نظر به اسباب عداوت و دشمنی در میان امت واحده است که به حفظ اتحاد و اتفاق موظف‌اند، ولی هیچ یک از این آرا و فتواها نباید پایه اسلام و ایمان شمرده شود یا منکر آن کافر به حساب آید یا گناهکار شمرده شود، چه در انکار آن مجتهد باشد یا مقلد."
رشید رضا اضافه می‌کند:
"بزرگان علمای صحابه و تابعان و سایر مجتهدان سلف پرهیز داشتند که اجتهادهای ظنی خود را حکم خدا و شرع خدا بنامند، بلکه بلندپایه‌ترین و دانشمندترین آنها می‌گفتند: این مقتضای علم و اجتهاد من است، اگر درست باشد از خداست و از لطف اوست و اگر اشتباه باشد، از من است و از شیطان. (26)"
محمدبن عبدالوهاب، در یکی از کتاب‌های خود می‌گوید:
"بدان که جایز نیست انسان از روی هوای نفسانی یا تعصب یا به دلیل انکار بعضی از مسائل مورد اختلاف مردم، مسلمانی را منافق بنامد. انسان باید در این کار سخت برحذر باشد، زیرا در حدیث صحیح از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است: هر کس مسلمانی را به کفر متهم کند، مثل این است که او را کشته است. (27)"

موارد تکفیر مسلمانان از جانب بزرگان وهابیت

1. با همه دلایلی که در خصوص منع تکفیر تا به این جا گفته شد، ابن قیم، توسل مسلمانان به پیامبر و صالحان را شرک معرفی کرده، با این اتهام به مسلمانان می‌تازد. او می‌نویسد:
"پیامبر اسلام قبرهای اصحاب خود را برای این زیارت می‌کرد که برای آن‌ها دعا کند و بر آن‌ها رحمت فرستد، ولی مشرکان (یعنی مسلمانانی که توسل را جایز می‌دانند) برخلاف روش خدا مرده را می‌خوانند و او را شریک خدا قرار می‌دهند و خدا را به او سوگند می‌دهند و حوائج خود را از او می‌خواهند و از او استغاثه و به او توجه می‌کنند. روش اینان، شرک و اهانت به خودشان و به مرده است. (28)"
البته موضوع توسل در کتاب‌های مرتبط، بررسی، و پاسخ این اتهام داده شده است. در این جا سخن ابن قیم را فقط از نظر متهم کردن مسلمانان به کفر و شرک نقل کردیم. عجیب است که ابن قیم در یکی از کتاب‌هایش درباره احتیاط و پرهیز صحابه و تابعان در دادن فتوا داد سخن می‌دهد و می‌گوید:
"صحابه و تابعان، فتوا دادن را بد می‌دانستند و هر کدام دوست داشتند که دیگری مسئولیت فتوا دادن را عهده دار شود و فقط وقتی که بر آنان واجب عینی می‌شد، اجتهاد خود را در فهم حکم مسئله از کتاب و سنت و سخنان خلفای راشدین به کار می‌بردند و آن گاه فتوا می‌دادند. (29)"
با این حال، چنان که گذشت، ابن قیم، برعکس گفته خویش، در تکفیر مسلمانان شتاب دارد و ‌ای کاش مثل صحابه عمل می‌کرد و اجازه می‌داد در این باره دیگران فتوا بدهند.
2. محمدبن عبدالوهاب (که هشدار او در خصوص تکفیر مسلمانان قبلاً ذکر شد)، در پاسخ نامه‌ای که به گفته خودش از «عمان» برای وی رسیده بود، می‌نویسد: «سؤالاتی از عمان به ما رسیده که یک نفر جهمی گمراه نوشته است».(30) آن گاه در پاسخ آن، ضمن اصرار بر جسمیت خدا و استقرار او بر عرش می‌گوید: «ولی پیروان جَهم، این اسناد و دلایل را انکار کرده‌اند و در تکذیب آن‌ها عناد ورزیده‌اند و از این جهت از نظر اکثر اهل سنت و جماعت کافر شده‌اند». (31)
وهابیان اصرار عجیبی بر اثبات کفر مسلمانان دارند. آنان به جای کوشش برای رفع اشتباه یا ابهام و در عوض طرح دلایل علمی، طرف مقابل را به کفر و شرک متهم می‌کنند. محمدبن عبدالوهاب در اوایل فعالیت خود در نجد، در پاسخ یکی از علمای جزیرة العرب به نام سلیمان بن سخیم چنین نوشت: «پیش از پاسخ، به تو می‌گوییم که تو و پدرت تصریح می‌کنید که کافر و مشرک و منافق هستید». آن گاه در ادامه‌ی نامه نوشت: «اما دلایل این که تو شخصی معاند و از روی علم و آگاهی، گمراه هستی و کفر را بر اسلام برگزیده‌ای چندتاست». سپس کوشیده است با چند دلیل، کفر سلیمان را اثبات کند. (32)
راستی این چه شیوه‌ای است که وهابیان برگزیده‌اند که به جای اثبات بطلان فکر و حرف و سخن طرف مقابل، به صاحب فکر و سخن حمله کرده، او را ترور شخصیت می‌کنند؟! آیا این همان «مجادله احسن» است که خداوند در قرآن به آن توصیه کرده است؟!
3. امیر صنعانی (محمدبن اسماعیل)، یکی دیگر از سلفیان، درخواست کنندگان شفاعت از پیامبر و صالحان را کافر و کفر آن‌ها را کفر اصلی معرفی می‌کند. وی پس از ذکر این گروه می‌نویسد:
"اگر بگویی این قبرپرستان می‌گویند «ما به خدا شرک نمی‌ورزیم و برای او شریک قائل نیستیم، توسل به اولیا که شرک نیست»، می‌گویم: «بلی، آن‌ها چیزی را که در دل ندارند با زبان می‌گویند، ولی این نشان می‌دهد که آن‌ها اصلاً معنای شرک را نفهمیده‌اند». اگر بگویی «آن‌ها نمی‌دانند که به واسطه کاری که می‌کنند، مشرک‌اند»، می‌گویم «فقها در کتاب‌های فقه درباره ارتداد آورده‌اند که هر کس کلمه کفر را بر زبان آورد، کافر می‌شود، هر چند معنای آن را نفهمد و این گواه بر این است که آنها نه حقیقت اسلام و نه ماهیت توحید را می‌دانند، بنابراین کافر شده‌اند، آن هم کافر اصلی». (33)"
آیا استدلالی محکم‌تر از این هم پیدا می‌شود؟ کسی که کافر است، آن هم کافر اصلی، تکلیفش روشن است و مسلمانان دیگر حرفی با او ندارند و دیگر زحمت استدلال و بحث و گفت و گو با او از همه برداشته شده است! بر اساس این استدلال، اگر صنعانی سخنی بگوید که مضمون آن کفر باشد، وی کافر شده است، هرچند معنای سخن خود را نفهمیده باشد! چنان که بر اساس احادیثی که در آغاز این بخش از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردیم، چون صنعانی مسلمانان را تکفیر کرده است، این کفر به خود او باز می‌گردد. آیا نباید پرسید که چگونه صنعانی و امثال او هشدار «ابن تیمیه» و «ابن قیم» و سایر رهبران وهابیت را در خصوص تکفیر مسلمانان نادیده گرفته و می‌گیرند؟ این سخنان متناقض سران وهابیت چگونه قابل توجیه است؟!

اعتراض علمای اسلام به وهابیت

از همان آغاز ظهور وهابیت، علمای اسلام با حربه کفر و شرک وهابیت به شدت مخالفت، و آنان را به علت تکفیر مسلمانان محکوم کرده‌اند. در این جا درباره مخالفت علمای اسلام با محمدبن عبدالوهاب اندکی توضیح می‌دهیم. در این زمینه برای نمونه، اعتراض سخت دو نفر از علمای ان عصر به وی را ذکر می‌کنیم: یکی برادرش، شیخ سلیمان و دیگری استادش، شیخ محمدبن سلیمان کردی.
1. شیخ سلیمان، برادر محمدبن عبدالوهاب، که یکی از مخالفان بزرگ وی بود، کتابی به نام الصواعق الألهیه در رد او نوشت. وی در این کتاب، سخنان برادرش را نقد و رد می‌کند و در خصوص تکفیر مسلمانان به وی هشدار می‌دهد و می‌نویسد:
"این امور (اموری که محمدبن عبدالوهاب موجب شرک و کفر معرفی می‌کند) قبلاً در زمان امام احمد حنبل و در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود و بعضی آن را انکار کردند، ولی همچنان رواج یافت، به طوری که همه بلاد اسلام را پر کرد. همه این کارهایی که شما مردم را به سبب آن‌ها تکفیر می‌کنید، صورت گرفت، ولی از هیچ یک از پیشوایان اسلام نقل نشده است که مرتکبان این اعمال را کافر یا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند یا بلاد مسلمانان را آن گونه که شما می‌گویید، بلاد شرک یا بلاد حرب نامیده باشند. شما کسانی را نیز که این کارها را کفر ندانند، تکفیر می‌کنید، گرچه خودشان آن‌ها را انجام نداده باشند. آیا شما گمان می‌کنید که این امور (توسل، طلب شفاعت و ...) واسطه قرار دادن در عبادت است و انجام دهنده آن اجماعاً کافر است، در حالی که هشت صد سال از زمان پیشوایان اسلام (34) می‌گذرد، ولی از هیچ عالمی از علمای اسلام نقل نشده است که این امور را کفر دانسته باشند؛ و اصولاً هیچ عاقلی چنین گمانی نمی‌کند. به خدا سوگند، لازمه سخن شما این است که تمام امت اسلام بعد از زمان احمد حنبل چه عالمان، چه امرا و چه عامه مردم همه کافر و مرتدند، انا لله و انا الیه راجعون. فغان و فریاد از دست شما، به خدا پناه می‌بریم. آیا شما آن گونه که عوامتان می‌گویند، معتقدید که حجت فقط به وسیله شما تمام و دین اسلام فقط به وسیله شما شناخته شده است؟!‌ ای بندگان خدا بس کنید. (35)"
2. سید احمد زینی دحلان، مفتی مکه، می‌نویسد: «یکی از کسانی که در رد ابن عبدالوهاب کتاب نوشت، بزرگ‌ترین استادش، شیخ محمدبن سلیمان کردی است. او ضمن سخنانی به ابن عبدالوهاب گفت:
"من تو را به خاطر خدا نصحیت می‌کنم که زبان خود را از [تکفیر] مسلمانان بازداری. اگر از شخصی شنیدی که بر این عقیده دارد که هنگام توسل و استغاثه، شخص مورد استغاثه و توسل اثر می‌گذارد نه خدا، راه درست را به او نشان بده و با دلیل برای او بیان کن که غیر از خدا هیچ کس و هیچ چیز تأثیر ندارد. و اگر خودداری ورزید، آن گاه فقط او را تکفیر کن، اما راهی برای تکفیر اکثریت مسلمانان نداری، زیرا این تو هستی که با اکثریت مسلمانان به مخالفت برخاسته‌ای و شذوذ و تک روی می‌کنی و کسی که تک روی می‌کند به کفر نزدیک‌تر است، زیرا او از راهی غیر از راه مؤمنان پیروی می‌کند. چنان که خداوند می‌فرماید: «وَ مَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِیراً »: (36) کسی که بعد از آشکار شدن حق، با پیامبر مخالفت کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، ما او را به همان راه که می‌رود می‌بریم و به دوزخ وارد می‌کنیم و چنین کسی جایگاه بدی دارد. (37)"

شیعه، آماج تیر تکفیر و تهمت وهابیان

تندترین، و بی پایه‌ترین و کینه توزانه‌ترین اظهارنظرها و داوری‌های وهابیان، درباره شیعیان است. آنان شیعیان را بیش از دیگران تکفیر می‌کنند و سخنانشان در مورد آن‌ها آکنده از کینه، تعصب، حمله، نیش، ناسزا، حق کشی و تحریف حقائق است. در این زمینه، چند نمونه از سخنان سران وهابیت را نقل می‌کنیم:
1. ابن تیمیه از شیعیان با طعنه به عنوان «رافضه» یاد می‌کند و در یکی از تألیفاتش می‌گوید:
"شرک و سایر بدعت‌ها بر دروغ و افترا استوار است. و لذا هر کس که از توحید و سنت دورتر باشد، به شرک و پیروی از بدعت نزدیک‌تر است؛ مانند رافضه که دروغ گوترین گروه‌های پیرو آرا و مذاهب و مشرک‌ترین آن‌ها هستند. در میان پیروان آرا و مذاهب، هیچ گروهی دروغ گوتر از آنها و دورتر از توحید یافت نمی‌شود. (38)"
2. صنعانی، درخواست کنندگان شفاعت (پیامبر) را کافر و کفر آن‌ها را کفر اصلی می‌داند. (39)
3. از ابن جبرین، که از مفتیان بزرگ سعودی است، پرسیدند: «آیا به فتوای شما به فقرای شیعه می‌توان زکات داد؟»، پاسخ داد: «طبق نظر علمای اسلام، به کافر نمی‌شود زکات داد و شیعیان بدون شک کافرند». (40)
4. «هیئت عالی افتای سعودی» در پاسخ به پرسشی درباره شیعه نوشته است: «همان گونه که در پرسش آمده است، آنان (جعفریه) که یا علی، یا حسن و یا حسین می‌گویند، مشرک و مرتد و از دین خارج‌اند». (41)

تکفیر توسط خوارج زمان

وهابیان از جهات گوناگون به فرقه خوارج شباهت دارند، (42) اما مهم‌ترین وجه شباهت این دو گروه این است که هر دو فقط خود را مسلمان می‌دانند و سایر مسلمانان را تکفیر می‌کنند. خوارج که در جنگ صفین، علی (علیه السلام) را به پذیرش آتش بس و حکمیت واداشتند، بعداً از سخن خود برگشتند و قبول حکمیت را خطا و گناه اعلام کردند و با شعار «لاحکم الا لله» (43) (حکم فقط از آن خداست) در برابر امیرمؤمنان (علیه السلام) علم مخالفت برافراشتند. آن‌ها در ابتدای امر، عقاید خاصی نداشتند و تنها با اعتراض به مسئله حکمیت و این که در دین خدا نمی‌توان اشخاص را حَکَم قرار داد، از امیرمؤمنان (علیه السلام) جدا شدند و کل آرا و اندیشه‌های آنان در شعار، «لا حکم الا الله» خلاصه می‌شد، اما به تدریج به گروهی کوته فکر، خودمحور، تنگ نظر و افراطی تبدیل شدند و عقاید خاص کلامی پیدا کردند. اصول عقاید آن‌ها، که محور کل موضع گیری‌ها و مجادلاتشان بود، از این قرار است:
1. علی، عثمان، عمروعاص، ابوموسی اشعری، شرکت کنندگان در جنگ جمل و تمام کسانی که به حکمیت راضی شده‌اند، کافرند. (44) اکثر گروه خوارج معتقد بودند ارتکاب گناه کبیره موجب کفر است. (45) و مرتکب گناه کبیره، اگر چه ایمان قلبی داشته باشد و نماز هم بخواند، کافر است و جان و مال او احترام ندارد.
بدین ترتیب، موضوع «کفر » و «ایمان»، اساس تفکر آن‌ها را تشکیل می‌داد و این دو کلمه را به طرز خاصی تفسیر می‌کردند و دامنه کفر را توسعه می‌دادند. خوارج برای اثبات پندار خود مبنی بر کفر مرتکبان گناه کبیره، به ظاهر آیاتی از قرآن مجید استناد می‌کردند؛ مانند آیه 97 سوره آل عمران، 87 سوره یوسف و 55 سوره نور و با دست آویز قرار دادن آن‌ها، مخالفان خود را کافر اعلام می‌کردند، در حالی که با دقت و تدبر در مضامین آیات یاد شده، معلوم می‌شود که آن‌ها بر گفته‌های خوارج دلالتی ندارد و با عقیده آن‌ها نیز مرتبط نیست. (46)
خوارج کم کم به جایی رسیدند که جز خود، همه مسلمانان را کافر اعلام می‌کردند. عقیده سخیف خوارج در خصوص تکفیر مسلمانان، آثار ویرانگری در جامعه اسلامی به بار آورد و سبب شد با بهانه‌های واهی، خون مسلمانان را بریزند. خوارج، که خود را نمایندگان و متولیان اسلام می‌دانستند، هر مسلمانی را که با آن‌ها هم عقیده نبود، تکفیر می‌کردند و می‌کشتند. یک نمونه آن، قتل «عبدالله» پسر «خبّاب بن اَرَت»، (47) صحابی پیامبر اسلام است که به پارسایی و خیر و صلاح شهرت داشت. (48) خوارج وقتی با او روبه رو شدند، پرسش‌هایی از وی کردند؛ از جمله نظر او را درباره علی (علیه السلام) پرسیدند. او پاسخ داد: «علی خدا را بهتر از شما شناخته است و او از شما دیندارتر و با بصیرت‌تر است». (49) به جرم این سخن، او و همسر باردارش را کشتند (50) و شکم همسرش را دریدند (51) و سه زن دیگر را، که یکی از آن‌ها صحابیّه‌ای به نام «ام سنان» بود، به قتل رساندند. (52)
بررسی عملکرد و رفتار وهابیان با سایر مسلمانان نشان می‌دهد که آنان عیناً مانند خوارج هستند، هم از لحاظ عقیده، و هم از لحاظ رفتار. آن‌ها مانند خوارج، غیر از خودشان همه را کافر می‌دانند و در کشتن مسلمانان هیچ تردیدی نمی‌کنند. ذیلاً شواهد این موضوع را می‌آوریم:

آیا مسلمانان از یهود و نصارا کافرترند؟!

طبق آنچه گذشت، ابن تیمیه می‌گوید: «پیشوایان اهل سنت، مردم را مجبور نمی‌کردند که در موارد اجتهادی، رأی آنان را بپذیرند». وی چنان چوب تکفیر بر سر مخالفان نظریه خود فرود می‌آورد که گویی چنین سخنی از او نیست! وی هم چنین درباره درخواست شفاعت از پیامبر و صالحان می‌گوید: «هر کس میان خود و خدا واسطه‌هایی قرار دهد و آن‌ها را بخواند و از آن‌ها شفاعت بخواهد و متوسلشان شود، بالاجماع کافر شده است». (53)
البته باید یادآوری کرد که کسانی که به پیامبر و صالحان توسل می‌جویند، در واقع چون مسلمان‌اند به خدای یگانه متوسل می‌شوند و پیامبر و صالحان را وسیله قرار می‌دهند؛ و توسل جستن صرف به آن‌ها تهمتی است که ابن تیمیه و پیروان او بر مسلمانان وارد می‌کنند.
یکی از نویسندگان وهابی در حاشیه سخن ابن تیمیه در خصوص مخالفت با بزرگداشت پیامبر و جشن سالروز میلاد آن حضرت می‌گوید: «این گونه اعیاد شرک آلود را فقط عُبیدیان (فاطمیان) به وجود آورده‌اند که امت بر زندیق بودن آن‌ها و نیز بر این که آن‌ها از یهود و نصارا کافرترند و مایه گرفتاری مسلمانان‌اند، اجماع و اتفاق نظر دارند». (54)
وهابیان، موضوع «توحید» و «شرک» را به طرز خاصی تفسیر می‌کنند و غیر از گروه خود، همه مسلمانان را کافر می‌دانند و به ظاهر آیاتی از قرآن کریم استناد می‌کنند که به بت پرستان و مشرکان مربوط است، ولی آن‌ها را با مسلمانان تطبیق می‌کند. شاید کسانی که از تفکر و عقاید این گروه اطلاع دقیق ندارند، این سخن را حمل بر مبالغه و داوری متعصبانه کنند، اما مطالعه اسناد و شواهد تاریخی مربوط به این گروه، به ویژه اظهارات دانشمندانی که با رهبران وهابیت معاصر یا به زمان آنان نزدیک بودند، این مسئله را با قاطعیت اثبات می‌کند.

پیامدهای تکفیر مسلمانان از جانب وهابیت

طبعاً تفکر تکفیری، پیامدهای ویرانگر و خطرناکی دارد که ذیلاً برخی از آن‌ها را بیان می‌کنیم:

1. کشتار مسلمانان شهر طائف

احمد زینی دحلان (1231-1304 ه.ق)، فقیه و مفتی شافعیه در مکه که بیست و پنج سال پس از فوت محمدبن عبدالوهاب (1206 ق.) متولد شده و بنابراین به عصر وی نزدیک بوده است، درباره تکفیری‌های وهابیان در مکه و نجد و اطراف آن می‌نویسد:
"وقتی کسی می‌خواست از روی میل و اراده یا از روی اجبار آیین وهابیت را بپذیرد، پیروان محمدبن عبدالوهاب به او دستور می‌دادند که ابتدا شهادتین بگوید. آن گاه به وی می‌گفتند: گواهی بده که تو کافر بوده‌ای، و نیز شهادت بده که پدر و مادرت نیز کافر بوده‌اند. سپس گروهی از بزرگ‌ترین علمای گذشته را نام می‌بردند و می‌گفتند: شهادت بده که این‌ها نیز کافر بوده‌اند. اگر شهادت می‌داد، می‌پذیرفتند وگرنه دستور قتل را صادر می‌کردند. آنان صراحتاً امت اسلامی را از شش صد سال پیش تا آن زمان کافر اعلام می‌کردند. نخستین کسی که این معنا را ادعا کرد، محمدبن عبدالوهاب بود و بعداً، پیروانش از وی تبعیت کردند. کسی که مذهب آنان را می‌پذیرفت اگر قبل از آن حج به جا آورده بود، به وی می‌گفتند باید دوباره حج به جا آوری، زیرا حج اول را زمانی انجام داده‌ای که مشرک بوده‌ای، پس تکلیف حج از تو ساقط نشده است. کسانی را که از خارج نجد به آنان می‌پیوستند، مهاجران و کسانی را که از خود آن منطقه بودند، انصار می‌نامیدند. (55)"
زینی دحلان در یکی دیگر از تألیفات خود می‌نویسد:
"در سال 1217 وهابیان با سپاه انبوهی به طائف حمله کردند و در ماه ذی القعده آن سال، این شهر را به محاصره درآوردند و سپس این شهر را تصرف کرده، اهالی آن را از زن و مرد و کوچک و بزرگ به قتل رساندند و جز تعداد اندکی از مردم شهر نجات نیافتند و تمام اموال شهر را غارت کردند. (56)"

2. حمله به کربلا با شعار «اقتلوا المشرکین»

به گفته «میرزا ابوطالب خان»، که یازده ماه پس از حمله وهابیان به کربلا وارد این شهر شده، (57) شعار وهابیان هنگام یورش به این شهر و قتل عام مردم مسلمان آن «اقتلوا المشرکین و اذبحوا الکافرین» بوده است. وی در این باره چنین می‌نویسد:
"هجدهم ذی حجه، روز غدیرخم که اکثر مردم معتبر کربلا به زیارت مخصوصه نجف رفته بودند، قریب بیست و پنج هزار وهابی، سوار اسب‌های عربی و شترهای نجیب وارد نواحی شهر کربلا شدند. چون بعضی از آن‌ها در لباس زوار، قبل از این داخل شهر شده بودند و عمر آغای حاکم به سبب تعصب تسنن به آن‌ها زبان داشت، (58) به حمله اول اندرون شهر درآمده، صدای اقتلوا المشرکین و آوازه اذبحوا الکافرین در دادند و عمر آغا به دیهی گریخته، آخر کار به فرمان سلیمان پاشا به قصاص رسید. بعد قتل و اَسرِ عام می‌خواستند که خشته‌های طلای گنبد را کنده، ببرند، از غایت استحکام، میسر نیامد. لهذا قبر اندرون گنبد را به کلنگ و تبر خراب کرده، قریب به شام، بی خوف و سببی ظاهر به وطن خود برگشتند. زیاده از پنج هزار نفر کشته شد و زخمی‌ها را خود حساب نیست. از آن جمله میرزا حسن نام، شاهزاده ایرانی و میرزا محمد، طبیب لکنهویی و علی نقی خان لاهوری معه برادرش، میرزا قنبر علی و کنیز و غلام و آنچه اسباب کارآمدنی بود، خصوص طلا و نقره، از سر کار حضرت و سایر سکنه شهر به تمام، به جاروب غارت پاک رُفتند. در صحن عباس و گنبد آن جناب، کسی از آن بلیه رهایی نیافت. و شدت آن حادثه به جایی رسید که من بعد یازده ماه از آن وارد آن شهر شدم، هنوز آن قدر تازگی داشت که به جز نقل آن حدیثی دیگر در شهر نبوده و روات در اثنای حکایت می‌گریستند، و از استماع آن موها بر اندام راست می‌شد، اما مقتولین این حادثه اکثری به نامردی کشته شدند، بلکه چون گوسفندان، دست و پا بربسته خود را به قصاب بی رحم سپردند. (59)"
در بعضی از منابع تاریخی آمده است که دوازده هزار نفر سپاه وهابیان وارد کربلا شدند، در حالی که بیشتر مردم کربلا به مناسبت عید غدیر برای زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نجف اشرف رفته بودند و در شهر جز عده اندکی از افراد ناتوان باقی نمانده بود. وهابیان به هر کس که برخوردند، کشتند، به طوری که تعداد کشته‌ها در یک روز به سه هزار نفر رسید. اموال غارت شده از کربلا وصف شدنی نبود و گفته می‌شد به اندازه دویست بار سنگین شتر از کربلا، اموال و کالاهای قیمتی به غارت بردند. (60)

3. گرفتاری حاجیان یمنی

گواه دیگر بر این موضوع، گزارش محمدبن علی شوکانی است. وی، که معاصر محمدبن عبدالوهاب و ساکن یمن بوده و گزارش فعالیت‌های او و حاکم نجد، «عبدالعزیز بن سعود» را دریافت کرده، ضمن شرح حال عبدالعزیزبن سعود، پس از تجلیل از او به علت این که مردم را به اقامه نماز و شعائر اسلام در منطقه حکومت خود واداشته، با لحن ملایمی به انتقاد می‌پردازد و می‌نویسد:
"ولی آنان (پیروان عبدالعزیز) معتقدند هر کس تابع حکومت حاکم نجد و مطیع اوامر او نباشد، از اسلام خارج است. امیرالحاج یمن، سید محمدبن حسین مراجل کبسی به من خبر داد که گروهی از آنان، او و همراهانش را که حاجیان یمن بودند، کافر خطاب کردند و گفتند ناگریز باید نزد حاکم نجد بروید تا او درباره مسلمان بودن شما نظر بدهد. امیرالحاج و همراهانش پس از زحمات زیاد از چنگ آنان رهایی یافته بودند.
البته باید توجه داشت که در آن زمان «عبدالعزیز بن سعود» و «محمدبن عبدالوهاب» با هم همکاری می‌کردند، که اولی حاکم و دومی مفتی بود. شوکانی سپس می‌افزاید:
"برخی از مردم معتقدند عبدالعزیز عقاید خوارج را دارد، ولی من گمان نمی‌کنم این موضوع صحیح باشد. زیرا حاکم نجد و همه پیروانش به آنچه از محمدبن عبدالوهاب یاد گرفته‌اند، عمل می‌کنند و او حنبلی بود و در مدینه حدیث آموخته و به نجد بازگشته بود. او بر اساس اجتهادهای گروهی از حنبلیان متأخر، مانند ابن تیمیه و ابن قیم و امثال این‌ها عمل می‌کرد. (61)"

اعتراف هواداران وهابیت به تکفیری بودن وهابیان

گویا بر اساس همین دلایل و شواهد انکارناپذیر است که گولدزیهر (1850-1921 م.)، مستشرق مشهور مجارستانی که در آثارش از وهابیان طرفداری می‌کند، به شباهت وهابیان با خوارج از نظر جمود اعتقادی و تکفیر مسلمانان تصریح می‌کند:
"هدف و مقصود وهابیان، فقط تجدید و احیای اسلام نخستین به همان صورت اولیه است. این موضوع گرچه از لحاظ نظری غالباً حتی از طرف علما با موافقت و تسلیم مواجه می‌شود، اما از لحاظ علمی، اهل سنت ناگریز باید آن‌ها را از خوارج بدانند که از مسلمانان منشعب شدند... بنابراین، وهابیان گروهی هستند که از حوزه اسلام سنتی خارج شدند و همان کارها را کردند که خوارج در دوره‌های اولیه اسلام کردند. (62)"
چنان که اشاره شد، برخی از طرفداران وهابیت، از تندروهای وهابیان انتقاد کرده‌اند. یکی از آنان، محمود شکری آلوسی است. وی که آشکارا به وهابیت گرایش داردو کتاب تاریخ نجد را به این دلیل نوشته که نجد خاستگاه امیرسعود و شیخ محمد بن عبدالوهاب بوده است، پس از آن که در این کتاب از درگذشت امیرسعود و جانشینی پسرش عبدالعزیز و موفقیت‌های نظامی وی یاد می‌کند، می‌نویسد:
"چیزی که هست او (عبدالعزیز) از انجام دادن حج جلوگیری و علیه سلطان قیام کرد، در تکفیر مخالفانشان افراط ورزید و در برخی از احکام سخت گیری نمود. نجدیان (وهابیان) بسیاری از امور را به ظاهرشان حمل کردند. (63) چنان که مردم نیز در نکوهش آنان افراط نمودند، در حالی که مقتضای انصاف، انتخاب روش میانه و معتدل است. نه تندروی و سخت گیری‌هایی که علمای نجد و مردمش در پیش گرفتند، درست است که حمله‌های خود مسلمانان را جهاد فی سبیل الله نامیدند و مانع انجام دادن حج شدند و نه سهل گیری مردم عراق و شامات و دیگران درست است که به غیر خدا قسم یاد می‌کنند و بر فراز قبرهای صالحان، بقعه‌های مزین به طلا و نقره و رنگ‌های مختلف می‌سازند و برای آن‌ها نذر می‌کنند و یک سلسله کارهای دیگر انجام می‌دهند که شارع از آن‌ها نهی کرده است. (64) خلاصه آن که افراط و تفریط در کار دین، شایسته شأن مسلمان نیست، بلکه سزاوار این است که از روش سلف صالح پیروی کنند. تکفیر مسلمان، از طرف مسلمان موجب خشم و کینه در میان آنان می‌شود.(65)"

نتیجه گیری

محور کار وهابیان، «ایمان» و «کفر» و «توحید» و «شرک» است و ملاک و مرزهایی که در خصوص کفر و ایمان معرفی می‌کنند، با احادیث نبوی و علمای بزرگ اسلامی سازگار نیست. وهابیان هر کس را که با عقیده آن‌ها مخالف باشد، کافر و مشرک معرفی می‌کنند. این گروه از این نظر شباهت زیادی با خوارج دارند که دایره ایمان را تنگ و دایره کفر را گسترده کرده بودند و با دست آویزهای بی اساس، مخالفان خود را خارج از دایره ایمان معرفی می‌کردند و خون آن‌ها را می‌ریختند. وهابیان نیز بر سر هر مسئله اختلافی، مخالفان خود را خارج از دایره اسلام معرفی می‌کنند و خون آن‌ها را هدر می‌دانند و در این زمینه، بیشترین دشمنی را با شیعه دارند. در این مقاله، تکفیر مسلمانان از جانب وهابیان با دلایل علمی بررسی و نقد شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. استاد تاریخ حوزه علمیه قم
2. «أمرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله و یقیموا الصلاةو یؤتوا الزکاة فاذا فعلوا ذلک عصموا منی دماءهم و اموالهم الا بحق الاسلام و حسابهم علی الله» (اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج1، باب 17، ص 75، ح 24). متقی هندی پس از نقل این حدیث از بخاری، مسلم، ابی داود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه می‌گوید: «این حدیث متواتر است» (متقی هندی، کنزالعمال، ج1، ص 88). مقصود از جمله «بحق الاسلام» در این حدیث این است که مرتکب زنا شود یا مرتد گردد یا مرتکب قتل شود (همان، ص 89).
3. محمد ترمذی، سنن ترمذی، ج5، کتاب الایمان، ص 3، ح2606؛ ابی داوود سجستانی، سنن ابی داود، ج3، ص 44، ح2640؛ حافظ نسائی، سنن نسائی، ج7، ص 79.
4. محمد ترمذی، سنن ترمذی، ج5، کتاب الایمان، ص 4، ح 2608؛ حافظ نسائی، سنن نسائی، ج7، ص 76 (از همان طریق و با همان مضمون با اندکی تفاوت در الفاظ . هم چنین حدیث شماره 2642 در سنن ابی داود به همین مضمون، حدیث 2 در سنن نسائی، ج7، ص 79 از طریق جابر و ابی صالح از ابوهریره و قریب به این مضمون در سنن نسائی، ج7، ص 75، ج6، ص 7، ج7، ص 76، ج7، ص 81، ج7، ص 76، ج3، ص 14، ج6، ص 4 و 56، ج7، ص 78، ج7، ص 77 و 79، ج 7، ص 77).
5. «امرت ان اقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الا الله یؤمنوا بی و بما جئت به فاذا فعلوا ذلک عصموا منی دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم علی الله عز و جل» (مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص 210؛ متقی هندی، کنز العمال، ج1، الفصل الخامس فی حکم الاسلام، ص 88 و احادیث مشابه دیگر در: ج1، ص 87 و 89).
6. ایمّا رجل قال لأخیه: یا کافر، فقد باء به احدهما (اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج 8، کتاب الأدب، باب 595، ح 982؛ احمدبن حنبل، مسند احمد، ج2، ص 60 از طریق عبدالله بن عمر، ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج5، کتاب الایمان، باب 16، ح 1637). در مسند احمد، به جای «ایما رجل»، «ایماء امرء» آمده است که از نظر معنا فرقی با هم ندارند. مسلم این حدیث را از طریق «عبدالله بن دینار» نقل کرده که ذیل آن چنین آمده است: «ان کان کما قال و الارجعت علیه (مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج2، ص 49). هم چنین احادیثی با همین مضمون در مسند احمد، ج2، ص 142 و ص 23 و صحیح مسلم، ج2، ص 49 از طریق «ابن عمر» و صحیح بخاری، ج8، کتاب الادب، باب 595، ح981 از طریق ابوهریره از پیامبر نقل شده است.
7. عن ابی ذر انه سمع من رسول الله یقول: «لایرمی رجل رجلاً بالفسق و لا یرمیه بالکفر الا ارتدت علیه ان لم یکن صاحبه کذلک» (اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج8، کتاب الادب، باب 566، باب ما ینهی عنه من السباب و اللعن، ص 336، ح927 و احمدبن حنبل، مسند احمد، ج5، ص 181).
8. «لعن المؤمن کقتله و من رمی مؤمناً بکفر فهو کقتله» (اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج8، کتاب الأیمان و النذور، باب 846، ح 1505).
9. شمس الدین ذهبی، الکبائر، ص 110 و 111 (به نقل از بخاری مسلم و احمد حنبل).
10. ایما رجل مسلم اکفر رجلاً مسلماً، فان کان کافراً و الا کان هو الکافر» (ابی داوود سجستانی، سنن ابی داود، ج4، کتاب السنه، باب الدلیل علی زیاده الأیمان و نقصه، ص 221، ح 4687).
11. «ثلاثة من اصل الایمان: الکف عمن قال لا اله الا الله و لا تکفره بذنب و لا تخرجه من الاسلام بعمل» (ابی داوود سجستانی، سنن ابی داود، ج3، کتاب الجهاد، باب الغز مع ائمه الجور، ص 18، ح 2532).
11. «و من قذف مؤمنا بکفر فهو کقاتله» (ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج5، کتاب الایمان، باب 16، ح 2636).
12. «فقال رسول الله: انی لم اومر ان انقب عن قلوب الناس و لا اشق بطونهم» (محمدعلی شوکانی، نیل الاوطار، ج1، ص 289). شوکانی پس از نقل این حدیث می‌گوید: «این حدیث مورد اتفاق محدثان است».
14. نووی، شرح صحیح مسلم، ج1، ص 150.
15. «الکفر عبارة عن انکار ما علم بالضرورة مجیی الرسول به. فعلی هذا لا نکفر احداً من اهل القبلة لأن کونهم منکرین لما جاء به الرسول غیر معلوم ضرورة بل نظراً» (فخر رازی، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، ص 350).
16. ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص 2.
17 . مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص 227.
18. ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، ج5، ص 18.
19. همان.
20. همان.
21. همان.
22. «... فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ...» (نساء، آیه 59).
23. ابن قیم جوزیه، اعلام الموقعین، ج1، ص 49.
24. ابن قدامه، المغنی، ج1، ص 12 و 13.
25. مقصود رشید رضا، فقه اهل سنت است.
26. ابن قدامه، المغنی، ص 19 و 20.
27. «قد صح فی ذلک الحدیث عن النبی فی من رمی مؤمنا بکفر فهو کقتله» (محمدبن عبدالوهاب، نواقض الاسلام ضمن مجموعه التوحید، ص 50). متن حدیث در صحیح بخاری بدین صورت است: «من رمی مؤمنا بکفر فهو کقتله» (ج8، ص 354).
28. ابن قیم جوزیه، زاد المعاد، ج1، ص 179.
29. همو، اعلام الموقعین، ج1، ص 33.
30. «فقد وردت علینا اسئله من عمان صدرت من جَهمی ضالَ».
31. بمجموعة التوحید، الرساله الحادیه عشر، ص 40 و 44.
32. حسین خلف شیخ خزعل، تاریخ الجزیره العربیه فی عصر الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ص 94-96.
33. ابن امیر صنعانی، تطهیر الاعتقاد عن ادران الالحاد، ضمن مجموعه الجامع الفرید، ص 503.
34. مقصود شیخ سلیمان از پیشوایان، چهار پیشوای اهل سنت و دیگر کسانی هستند که اهل سنت سخن آنان را حجت می‌دانند و مقصود او از هشت صد سال فاصله میان قرن سوم تا زمان شیخ محمدبن عبدالوهاب، یعنی قرن دوازدهم است.
35. سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیه، ص 38؛ علی اصغر فقیهی، وهابیان، ص 240 و 241.
36. نساء، آیه 115. علمای علم اصول فقه اهل سنت، این آیه را از دلایل حجیت اجماع شمرده‌اند. مقصود زینی دحلان این است که محمدبن عبدالوهاب با اجماع علمای اسلام مخالفت می‌کند.
37. احد زینی دحلان، الفتوحات الاسلامیه بعد مضی الفتوحات النبویه، ج2، ص 244 و 245.
38. ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم مخالفه اصحاب الجحیم، ص 391.
39. محمدبن اسماعیل الصنعانی، تطهیر الاعتقاد عن ادران الالحاد، ضمن مجموعه الجامع الفرید، ص 503.
40. سید محمد حسینی قزوینی، وهابیت از منظر عقل و شرع، ص 166 (به نقل از: اللؤلؤ المکین من فتاوی فضیلة الشیخ ابن جبرین، ص 39).
41. همان، ص 170 (به نقل از: فتاوی اللجنه الدائمه للبحوث العلمیه و الافتاء، ج3، ص 373، فتوای شماره 3008).
42. سید محسن امین، کشف الارتیاب، ص 114-126.
43. نهج البلاغه، خطبه 40.
44. عبدالقادر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 73.
45. همان، ص 73.
46. یعقوب جعفری، خوارج در تاریخ، ص 255 و 256.
47. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج4، ص 253.
48. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج1، ص 205.
49. «ان علیاً اعلم بکتاب الله منکم و اشدّ توقیاً علی دینه و ابعد بصیره».
50. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج2، ص 390؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 282.
51. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ص 206؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج6، ص 46؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص 147.
52. محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ص 46؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ص 147.
53. محمدبن عبدالوهاب، القواعد الواسطیه، ضمن مجموعه التوحید، ص 93.
54. ما احدث هذه الاعیاد الشرکیه الا العبیدیون الذین اجمعت الامه علی زندقتهم و انهم کانوا اکفر من الیهود و النصاری و انهم کانوا و بالا علی المسلمین» (ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم، ص 294).
55. احمد زینی دحلان، الدرر السنیه فی الرد علی الوهابیه، ص 50.
56. همو، الفتوحات الاسلامیه بعد مضی الفتوحات النبویه، ص 246.
57. ورود وی به کربلا بر اساس تاریخی که به دست می‌دهد در شوال 1271 ق. بوده است.
58. یعنی با آن‌ها هم زبان بود و تبانی داشت.
59. میرزا ابوطالب خان، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابوطالب خان، به کوشش: حسین خدیو جم، ص 408 و 409.
60. سیدمحمد حسینی قزوینی، وهابیت از منظر عقل و شرع، ص 108 (به نقل از کتاب تاریخ العربیه السعودیه، ص 126).
61. محمدعلی شوکانی، البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، ج2، ص 5 و 6.
62. گلدزیهر، ایگناس، العقیده و الشریعه فی الاسلام، ص 267.
63. گویا مقصود آلوسی، استناد وهابیان به ظواهر آیات و روایات است.
64. در خصوص سوگند به غیر خدا ساختن بقعه و چند موضوع دیگر که آلوسی آن‌ها را حرام معرفی کرده در کتاب‌های مربوط به نقد آرا و عقاید وهابیان بحث شده و بی پایگی حرمت آن‌ها ثابت شده است (برای نمونه: جعفر سبحانی، آیین وهابیت).
65. سید محمود شکری آلوسی، تاریخ نجد، ص 98.

منابع تحقیق :
1. قرآن کریم.
2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ اول: داراحیاء الکتب العربیه، قاهره 1378 ق.
3. ابن اعثم کوفی، الفتوح، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، بیروت 1406 ق.
4. ابن تیمیه، احمدبن عبدالحلیم، اقتضاء الصراط المستقیم مخالفه اصحاب الجحیم، دارالفکر، بیروت [بی تا].
5. ، الفتاوی الکبری، چاپ اول: دارالقلم، بیروت 1407 ق.
6. ابن عبدربه، العقد الفرید، دارالکتاب العربی، بیروت 1403 ق.
7. ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، چاپ سوم: مکتبة مصطفی البابی الحلبی، قاهره 1382 ق.
8. ابن قدامه، المغنی، دارالکتاب العربی، بیروت 1403 ق.
9. ابن قیم جوزیه، اعلام الموقعین، دارالجیل، بیروت 1973 م.
10. ، زادالمعاد فی هدی خیر العباد، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
11. ابن ماجه، محمدبن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق ابراهیم عطوه عوض، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
12. ابی داوود سجستانی، سلیمان ابن اشعث، سنن ابی داود، دارالفکر، بیروت [بی تا].
13. احمدبن حنبل، مسند احمد، دارالفکر، بیروت [بی تا].
14. اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ترجمه محسن مؤیدی، انتشارات امیرکبیر، تهران 1362 ش.
15. آلوسی، سیدمحمود شکری، تاریخ نجد، چاپ دوم، المطبعة السلفیة، قاهره 1347 ق.
16. امین، سید محسن، کشف الارتیاب فی اتباع محمدبن عبدالوهاب، دارالغدیر، بیروت [بی تا].
17. بخاری، اسماعیل، صحیح البخاری، شرح شیخ قاسم شماعی رفاعی، دارالقلم، بیروت 1407 ق.
18. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، دارالمعرفه، بیروت [بی تا].
19. ترمذی، محمد، سنن ترمذی (الجامع الصحیح)، تحقیق احمد محمدشاکر، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
20. تفتازانی، مسعودبن عمر، شرح المقاصد، منشورات الشریف الرضی، قم 1409 ق.
21. جعفری، یعقوب، خوارج در تاریخ، چاپ اول: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1371 ش.
22. حسینی قزوینی، سیدمحمد، وهابیت از منظر عقل و شرع، مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)، قم [بی تا].
23. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، دارالکتاب العربی، بیروت [بی تا].
24. خلف شیخ خزعل، حسین، تاریخ الجزیرة العربیة فی عصر الشیح محمدبن عبدالوهاب، دارالهلال، بیروت [بی تا].
25. ذهبی، شمس الدین، الکبائر، چاپ سوم: مکتبة المؤید، 1411 ق.
26. زینی دحلان، احمد، الدررالسنیة فی الرد علی الوهابیة، چاپ سوم: مکتبة مصطفی البابی الحلبی، قاهره، 1386 ق.
27. زینی دحلان، احمد، الفتوحات الاسلامیه بعد مضیّ الفتوحات النبویة، مکتبة التجاریة الکبری، قاهره [بی تا].
28. سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیه، چاپ سوم، مکتبة ایشیق، استانبول 1397 ق.
29. شوکانی، محمدعلی، البدر الطالع بمحاسن من بعدالقرن السابع، دارالمعرفه، بیروت [بی تا].
30. شوکانی، محمدعلی، نیل الاوطار، دارالجیل، بیروت [بی تا].
31. صنعانی، ابن الامیر، تطهیر الاعتقاد عن ادران الالحاد، ضمن مجموعه الجامع الفرید، مدینه [بی تا].
32. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، دارالقاموس الحدیث، بیروت [بی تا].
33. فخررازی، محمدبن عمر، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من العلماء و الحکماء و التمکلّمین، چاپ اول: دارالکتاب العربی، بیروت، 1404 ق.
34. فقیهی، علی اصغر، وهابیان، چاپ دوم، انتشارات اسماعیلیان، قم 1364 ش.
35. گلدزیهر، ایگناس، العقیده و الشریعه فی الاسلام، تحقیق محمدیوسف موسی و غیره، چاپ دوم: دارالکتب الحدیثه، قاهره [بی تا].
36. متقی هندی، کنزالعمال، مکتبة التراث الاسلامی، حلب [بی تا].
37. محمدبن عبدالوهاب، القواعد الواسطیه، ضمن مجموعه التوحید، دارالفکر، بیروت [بی تا].
38. محمدبن عبدالوهاب، مجموعه التوحید، دارالفکر، بیروت [بی تا].
39. محمدبن عبدالوهاب، نواقض الاسلام، ضمن مجموعه التوحید، دارالفکر، بیروت [بی تا].
40. میرزا ابوطالب خان، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابوطالب خان، به کوشش حسین خدیوجم، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1363 ش.
41. نسائی، حافظ، سنن نسائی، شرح: حافظ جلال الدین سیوطی، داراحیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
42. نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، شرح الامام النووی، دارالفکر، بیروت 1401 ق.

منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، قم: دارالإعلام لمدرسه اهل البیت (ع)، چاپ اول.